عرفان اهلسنت[1]
دکتر احمد شوقی ابراهیم عمرجی/ [ترجمه از عربی] سیّد سعید حسینی
تصوف دانشی است که مرتبهی «احسان»[2] را پاس میدارد. در حقیقت تصوف بدین هدف بنیاد نهاده شد که برای مردم روشن سازد چگونه خداوندگار را بپرستند، گویی که او را میبینند،[3] و چگونه در حالت پس رفتن[4] از این مرتبه، «کأنک تراه» مرحلهی «کأنک یراه» را به همراه دارد[5] و چگونه بر احوال خود نسبت به خداوندگار مراقبت کنند، و ویژگیهای این راه که بندگان را به خدا میرساند، چیست؟
آنها در بین همهی روشها، بر کتاب و سنت[6] اعتماد میکنند، چنانکه بزرگ این خاندان، جنید بغدادی[7] گفته است «این راه ما، بسیار مقید به کتاب و سنت است».[8]
تعریف عرفان اهلسنت در یک کلمه خلاصه میشود: «تقوا»، در بهترین سطوح مادی و معنوی آن. تقوا، عقیده و رفتار است، معامله با خداست به بهترین شیوه، و معامله با بندگان است به بهترین رفتار. وحی بدین نظر بر هـمهی انبیا نازل گشت و حقوق والای انسانیت در اسلام بر گرد آن میچرخد.
روح تقوا نیز «تزکیه» است که «قَد أفلَحَ مَن تَزَکَّی»[9] و «قَد أفلَحَ مَن زَکّاها»،[10] یعنی هر آنکه نفس خود را پاک داشت و پیراست، رستگار گشت. به این معنی، میتوان یقین پیدا کرد که تصوف در زمان پیامبر ـ صلعم ـ و صحابه و تابعین بعد از آنها وجود داشت.
بنابراین تصوف، عبادت و رفتار است، و دعوت و تبلیغ، و چنگ زدن به ارزشهای والا. اینکه میگویند چنین دریافتهایی از درون اسلام برنجوشیده است، مغالطهای بیش نیست و از اشتباهات است. اینان به حقیقت تصوف ننگریستهاند، بلکه چنین خردههایی را از عملکرد برخی فرقههای گمراه منتسب به صوفیه برداشتهاند.
در حالی که حکم بر چیزی، بر «مدخول علیه»، نادرست است و مغالطه محسوب میشود، و حکم بر مجموع، با در نظر داشتن عملکرد افرادی که راست یا دروغ به آن منتسب باشند، ستمی آشکار است.[11]
ابوالحسن شاذلی[12] (رضیاللهعنه) میگوید «علم خداوند را اخذ کن که بر پیامبرش نازل کرد، و بر آن و به خلفا، صحابه و تابعین بعد از او، اقتدا کن و از راهنمایی ائمهی پرورشگران پیروی کن و از تردیدها و اوهام و ادعاهای دروغین گمراهگر دور بمان».[13]
شیخ احمد زورق روایت میکند که «تصوف نیست مگر با فقه، که احکام ظاهری مگر با فقه شـناخته نمـیشوند، و قفه نمیشود مگر با تصوف، که عملی در کار نیست مگر با راستبودن گرایش؛ و این هر دو نیستند مگر با ایمان، که هیچکدام بدون ایمان صحیح نیستند، پس همه ـ چنانِ التزام روح برای بدن ـ لازم هستند».[14]
شیخ محمد زکیالدین ابراهیم برای یکی از مریدهای خاص خود نوشته است «ای فرزندم! صوفی بیش از یک فقیه است، چرا که فقیه بر گفتهها میماند، صوفی بیش از یک عابد است، که عابد تنها بر کـردهها باقی مـیماند، اما او بین آن دو را جمع کرده و به احوال دست مییابد؛ و صوفی بیش از یک زاهد است، که زاهد در دنیا، بر «هیچ» زاهد است، اما صوفی زهد نمیکند مگر از آنچه وی را از خدا باز میدارد، از این رو دنیا را در دستش میگیرد، نه در قلبش».[15]
ابن عطاءالله سکندری،[16] صوفیه را اینگونه توصیف میکند که «دنیا بر کف دستانشان است نه در قلبشان. زمانی که آن را از دست میدهند، بر آن صبر میکنند. و خدا را شکر میکنند، زمانی که بر آن دست مییابند. خداوندگار آنها را در ابتدای کارشان به سختیها میآزماید، تا نورانیت آنها کامل گردد، و رازهایشان پاکیزه گردد، سپس آن را به آنان میبخشد. چرا که اگر قبل از این، آن را بر ایشان میبخشید، ممکن بود که آن را بازپس گیرد. اما حال که آنرا پس از تمکین و رسوخ و یقین بخشیده است، بر آن همانند نگاهبانان امین تصرف میکنند و سخن خداوندگار را در آن به اجرا در میآورند که «و از آنچه شما را جانشین و نمایندهی خود قرار داده، انفاق کنید».[17] صحابه نیز دنیا بر دستانشان بود، نه در دلهایشان، در اینباره بخشیدن نصف کل مال عمربنخطاب (رضیاللهعنه) تو را بسنده است، و نیز ابوبکر (رضی الله عنه) همهی داراییاش را، و عبدالرحمنبنعوف (رضیاللهعنه) هفتصد شتر پر از بار را، و عثمانبنعفان (رضیاللهعنه) تجهیز کردن ارتش را با دارایی خود، و دیگر احوال آنان».[18]
از اخلاق آنان (رضیاللهعنهم) غیرتشان برای خدا بود، آنگاه که به مقدسات بیمهری میشد؛ و یاریدادن شریعت پاک اسلام. هیچ کاری را نمیکردند و با کسی سخن نمیگفتند، مگر آنکه میدانستند که رضای خدا در آن است و هیچگاه کسی را به خاطر مسایل مادی دوست نمیداشتند، یا با او غرض نمیورزیدند.»[19]
شاذلی (رضیاللهعنه) با این کلام خود، معنی عرفان اهلسنت را خلاصه نموده است که «هر گاه کشف تو با کتاب و سنت مخالف بود، پس به کتاب و سنت چنگ بینداز و کشف خود را دور بینداز، و به نفس خود بگو همانا خداوندگار پاکی و عصمت را برای من در کتاب و سنت تضمین کرده است، نه در کنار کشف و شهود، و نه در الهام، و نه در مشاهده. گر چه اینها با هم جمع شوند، کشف و الهام کفایت نمیکند، مگر پس از عرضه داشتن آن بر کتاب و سنت».[20]
شیخ مربی، دکتر علیجمعه میگوید «طریقهی صوفیه به ویژگیهایی شناخته میشود، از جمله
اول، تمسک به کتاب و سنت، چرا که طریقهی صوفیه روش کتاب و سنت است، و هر آنچه با کتاب و سنت مخالفت ورزد، از طریقهی آنها نیست، بلکه طریقت آن را رد نموده و از آن نهی میکند.
دوم، طریقت از آموزههایی جدایِ از شریعت نیست، بلکه جوهرهی آن میباشد».[21]
شیخ شاذلی میگوید «رسولالله ـ صلعم ـ را دیدم، در حالی که میفرمود ای علی! لباست را از پلیدی پاک کن، آنگاه در هر نفس به یاری خدا بهرهمند شو.
گفتم ای رسول خدا ـ صلعم ـ لباسم چیست؟
فرمود میدانم که خدا بر تو پنج لباس پوشانیده است، جامهی دوستداشتن، جامهی شناختن، جامهی یکتاپرستی، جامهی ایمان و جامهی اسلام.
پس هرکه خدای را دوست داشت، همهچیز برایش آسان میگردد،
و هرکه خدای را شناخت، همهچیز برایش کوچک میشود،
و هرکه خدای را یگانه پنداشت، به هیچ چیز شرک نمیورزد،
و هر آنکه به خدای ایمان بیاوَرْد، از هر چیزی امین میگردد،
و هرکه تسلیم خدای گشت، کم میشود آنچه وی را به سمت گناه میبرد، و اگر او را به گناه بیالایید، به سمت او عذر میآورد، و اگر عذر آورد، پذیرفته میشود.
آنگاه معنی سخن خداوندگار را دریافتم که «وَ ثِیابَکَ فَطهِّر»[22] یعنی و جامهات را پاک بگردان.»[23]
[1]. منتشرشده در «موقع الصوفیه»، به آدرس اینترنتی al-sufi.net
[2]. بنا به حدیثی از «صحیح مسلم» و «اربعین نووی»، دین از سه مرتبه تشکیل شده است: اسلام، ایمان و احسان. احسان به معنی انجام دادن امور عالی است، در مقابل تأکیدهای اسلام (کدام کار بهتر است انجام گیرد) و ایمان (چرا بهتر است انجام گیرد). عقیدهی احسان ابتدایی و همراه با قصد است.
قسمتی از حدیث که به احسان میپردازد، چنین است:
آن مرد گفت: از احسان به من خبر بده. رسولالله (صلیاللهعلیهوآلهوسلم) فرمودند: احسان این است که الله را آنگونه عبادت و پرستش کنی که گویی تو او را میبینی، و گرچه تو نیستی که او را ببینی، ولی یقیناً او تو را میبیند. (حدیث دوم کتاب «الاربعین»، از امام نووی) [مترجم]
[3]. اشاره به حدیث پیشگفته. [مترجم]
[4]. انحطاط [مترجم]
[5]. اصل حدیث به این شکل است:
عن عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ أیضاً: قَالَ بَیْنَمَا نَحْنُ عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ) ذَاتَ یَوْمٍ إِذْ طَلَعَ عَلَیْنَا رَجُلٌ شَدِیدُ بَیَاضِ الثِّیَابِ شَدِیدُ سَوَادِ الشَّعَرِ لَا یُرَى عَلَیْهِ أَثَرُ السَّفَرِ وَ لَا یَعْرِفُهُ مِنَّا أَحَدٌ حَتَّى جَلَسَ إِلَى النَّبِیِّ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ) فَأَسْنَدَ رُکْبَتَیْهِ إِلَى رُکْبَتَیْهِ وَ وَضَعَ کَفَّیْهِ عَلَى فَخِذَیْهِ و َقَالَ یَا مُحَمَّدُ أَخْبِرْنِی عَنْ الْإِسْلَامِ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ و َسَلَّمَ) الْإِسْلَامُ أَنْ تَشْهَدَ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَأَنَّ مُحَمَّدًا رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَسَلَّمَ) وَتُقِیمَ الصَّلَاةَ وَتُؤْتِیَ الزَّکَاةَ وَتَصُومَ رَمَضَانَ وَتَحُجَّ الْبَیْتَ إِنْ اسْتَطَعْتَ إِلَیْهِ سَبِیلًا قَالَ صَدَقْتَ قَالَ فَعَجِبْنَا لَهُ یَسْأَلُهُ وَ یُصَدِّقُهُ قَالَ فَأَخْبِرْنِی عَنْ الْإِیمَانِ قَالَ أَنْ تُؤْمِنَ بِاللَّهِ و َمَلَائِکَتِهِ و َکُتُبِهِ و َرُسُلِهِ و َالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ تُؤْمِنَ بِالْقَدَرِ خَیْرِهِ و َشَرِّهِ قَالَ صَدَقْتَ قَالَ فَأَخْبِرْنِی عَنْ الْإِحْسَانِ قَالَ أَنْ تَعْبُدَ اللَّهَ کَأَنَّکَ تَرَاهُ فَإِنْ لَمْ تَکُنْ تَرَاهُ فَإِنَّهُ یَرَاکَ قَالَ فَأَخْبِرْنِی عَنْ السَّاعَةِ قَالَ مَا الْمَسْئُولُ عَنْهَا بِأَعْلَمَ مِنْ السَّائِلِ قَالَ فَأَخْبِرْنِی عَنْ أَمَارَتِهَا قَالَ أَنْ تَلِدَ الْأَمَةُ رَبَّتَهَا وَأَنْ تَرَى الْحُفَاةَ الْعُرَاةَ الْعَالَةَ رِعَاءَ الشَّاءِ یَتَطَاوَلُونَ فِی الْبُنْیَانِ قَالَ ثُمَّ انْطَلَقَ فَلَبِثْتُ مَلِیًّا ثُمَّ قَالَ لِی یَا عُمَرُ أَتَدْرِی مَنْ السَّائِلُ قُلْتُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ أَعْلَمُ قَالَ فَإِنَّهُ جِبْرِیلُ أَتَاکُمْ یُعَلِّمُکُمْ دِینَکُمْ.
(حدیث دوم کتاب «الاربعین»، از امام نووی) [مترجم]
[6]. منظور از کتاب، قرآن کریم است. سنت را گفتار و رفتار پیامبر ـ صلعم ـ تعریف میکنند، و آنچه با آن مخالفت نکرده است. [مترجم]
[7]. وی از جمله متصوفین قرن سوم هجری، بلکه معروفترین صوفیهی بغداد و شیخ آنها محسوب میشود. شیخ ابوالقاسم جنید بغدادی به سیدالطایفه مشهور است، یعنی بزرگ خاندان تصوف. جنید مرید و جانشین دایی خود، یعنی سری سقطی بود. [مترجم]
[8]. علی جمعه محمد، و قال الامام، المبادئ العظمی، الوابل الصیب للإنتاج و التوزیع و النشر، مصر، الطبعةالاولی، 2010م، ص196
[9]. اعلی/ 14
[10]. شمس/ 9
[11]. محمد زکیالدین ابراهیم، ابجدیة التصوف الاسلامی، مؤسسة إحیاء التراث الصوفی، چ5، ص15-13
[12]. وی، ابوالحسن علی بن عبدالله بن عبدالجبار المغربی مؤسس و قطب اول مکتب شاذلیه است. وی زادهی مغرب و متوفی مصر در قرن هفتم هجری قمری است. [مترجم]
[13]. ابن عباد، المفاخر العلیة فی المآثر الشاذلیة، دار الحسین، ص56
[14]. احمد زورق، قواعد التصوف، (تحقیق: محمد زهدی النجار)، نشر مکتبة الکلیات الأزهریة، القارهرة، ص49
[15]. محمد زکیالدین ابراهیم، الخطاب، (تحقیق: حسن محمود)، چ5، ص20
[16]. وی، تاج الدین ابوالفضل احمد بن محمد بن عبدالکریم بن عبدالرحمن بن احمد بن عیسی بن الحسین بن عطاءالله الجذامی، از بزرگان مکتب شاذلیه در قرن هشتم هجری قمری است. [مترجم]
[17]. حدید/ 7
[18]. ابن عطاءالله السکندری، تاج العروس، دار جوامع الکلم، ص168
[19]. النبهانی، سبیل النجاة، (تحقیق: صفوة جودة احمد)، دارالخلود للتراث، ص33
[20]. عبدالوهاب الشکرانی، الطبقات الکبری، (تحقیق: سلیمان الصالح)، دار المعرفة، بیروت، ص301
[21]. علی جمعة محمد، البیان القویم، دار السندس للطباعة و النشر و التوزیع، القاهره، ص88
[22]. مدثر/ 4
[23]. ابن عطاءالله السکندری، لطائف المنن، (تحقیق: حسن جبر حسین)، دار الحسین الاسلامیة، ص51